Gulistan introduction 2

Link to Chester Beatty Digital Collections  

Willful obeisance for IT/Him cause for closeness and by offering certain gratitude for IT increase for blessing

کِهْ طاعَتَشْ موجِبِ قُرْبَتَسْتْ وَبِشُکْرْاَنْدَرَشْ مَزيدِ نِعْمَتْ

 

Note: IT or Him refers to Allah as third person absent pronoun.

 

تَرکيب

Decomposition of the sentence:

کِهْ طاعَتَ+شْ موجِبِ قُرْبَتَ+سْتْ وَبِ+شُکْرْ+اَنْدَرَ+شْ مَزيدِ نِعْمَتْ

 

 

که
K-eh: as if , that, who, where, whether, whom, which


{موصول ، حرف ربط، ادات استفهام}
«که » از نظر لغوی به معانی کس ، کسی که ، ومرادف «الذی » و «التی » عربی و جز اینهاست و برحسب موارد استعمال گوناگون آن در دستور زبان فارسی گاه موصول و گاه حرف ربط است و گاه دلالت بر استفهام دارد:
1 – «که » موصول قسمتی از جمله را به قسمت دیگر می پیوندد و برای عاقل به کار می رود، مانند: «مردی که آمد». و غالباً پیش از آن «هر»، «ی نکره »، «این »، «آن » و «ضمایر منفصل من ، تو…» می آید. (از دستور زبان فارسی تالیف پروین گنابادی ، دیوشلی ، سال سوم ص 189) (از یادداشتهای مرحوم دهخدا)

 

طاعَتَشْ

طاعَتَ+شْ

Tā’at: Willful and voluntary obedience.

شْ

Sh: Third person, both genders, connected pronoun.

 

موجِبِ

Mujib: Cause.

 

قُرْبَتَسْتْ

قُرْبَتَ+سْتْ

Qurbat: Closeness in this case as intimate nearness of friends.

ست
اَسْت

Ast: to be to come to be.

( اَ ) (فع رابطه .) سوم شخص مفرد از مصدر «اَستن » [ = هستن . ] (زمان حال فعل «بودن »): هوا روشن است .

_َست . صورتی از کلمه هست . هست . (موید الفضلاء). و آن مفرد مغایب (سوم شخص مفرد) است از مصدر استن و بدین وجه صرف میشود: استم . استی . است . استیم . استید. استند. و گاهی بتخفیف چنین آرند: ام . ای . است . ایم . اید. اند.
است ه_رگ_اه به ماقبل متصل شود همزه آن ساقط شود مانند: آمده ست و جانست و دلست . اگر حرف آخر کلمه ماقبل ، هاء غیرملفوظ باشد جایز است که همزه بجا ماند مانند: گفته است و گوینده است:
خدای جهان بر زبانم گواست
که گنج و سرای سپاهم تراست .

فردوسی

 

بِشُکْرْاَنْدَرَشْ

بِ+شُکْرْ+اَنْدَرَ+شْ

Shukr:  Gratitude and  thankfulness. 

بِ

Beh: letter sounding as B, appears at the very beginning of a noun and transforms the noun into a Masdar (Verbal Noun), and sometimes transforms the noun into am adjective.


(بِ) (پیش .) 1 – بر سر اسم درآید (به جای تنوین منسوب عربی ) و از آن قید سازد: بیقین = یقیناً. 2 – بر سر اسم و حاصل مصدر درآید و قید سازد: بزودی . 3 – گاه بر سر اسم درآید و آن را صفت سازد: بهوش .

 

 

اَنْدَرَ

Andar: Generally it refers to inside or being inside , therein,  into or simply in.

In this particular case above used as an add-on to emphasize, usually preceded by بِ which renders the word into the verbal noun Masdar (Verbal Noun). So as a composite verbal noun + emphasize.

Note The word certain was added to render the feel for Andar.

 

1 – (حراض .) در، تو، در میان . 2 – گاه به صورت پیشوند بر سر افعال می آید و معنی داخل شدن می دهد؛ اندر آمدن، اندر افتادن .

مطلقاً در دوره سامانی بجای در کلمه اندر که در پهلوی هم بدین طریق متداول بوده است بکار میرود و در استعمال این قید گاهی افراط میشود چه هم پیش از اسم می آمده و هم بعد از کلمات مضاف بباء اضافه من باب تاکید بکار برده می شده است . (از سبک شناسی ملک الشعراء بهار چ 2 ج 2 ص 57). شعراء متقدمین آن را ردیف قصاید ذکر کرده اند مانند:
سرو نروید چنان بغاتفر اندر.
و از شرایط این لغت لزوم باء است قبل از اندر چنانکه من (مولف انجمن آرا) گفته ام :
لاله بشکفته بین بعنبرش اندر
لولو ناسفته بین بشکرش اندر.

(از انجمن آرای ناصری )

 

مَزيدِ

Mazid: Increase.

 

نِعْمَتْ

Ni’mat: Blessing, gift.

 

 

Acknowledgements

With thanks to Dr. Moya Carey, Curator of Islamic Collections, Chester Beatty, Dublin

© 2019-2002,  Dara O Shayda

License
https://creativecommons.org/licenses/by/4.0/