Proverbial Gulistan: Musk’s Scent

“Musk is something that people smell, not the perfume-seller’s claim

 

Link to Chester Beatty Digital Collections 1  

Link to Chester Beatty Digital Collections 2 

Oration (non dramatic)

 

تَرکيب

Decomposition of the sentence:

 

Nukt-e  (Subtlety)  

نُکْتِهْ

Musk is something that people smell, not the perfume-seller’s talk.

The learned is like unto a perfume-seller’s perfume-box i.e. silent!

Yet the pretender and the ignorant like unto a battle drum, loud but hollow.

A scholar midst the ignorant

A simile by the upright:

A beauty amongst the blind

A scripture at the apostate’s house

 

نُکْتِهْ

Nukt-e: A subtle and intricate precise concept unearthed by much muse and thought. (Arabic)

 

(نُ ت ِ) [ ع . نکتة ] (اِ.) 1 – نقطه . 2 – مفهوم لطیف و دقیقی که با دقت و تأمل دریافت شود.

* سخن پاکیزه که پوشیده باشدیعنی هرکس آن را نداند. (غیاث اللغات ). مساله لطیفی که با دقت نظر و امعان فکر کشف و ادراک شود. (از تعریفات ). موضوع دقیق و مهم که دریافتن آن محتاج دقت باشد:
ای نکته مروت را معنی
ای نامه سخاوت را عنوان .

فرخی .

مُشْکْ  مِشْکْ

Mushk, Mishk: Musk in English.


Deer musk is a substance with a persistent odor, obtained from the caudal glands of the male musk deer.

Deer musk was unknown in the Western world in classical antiquity and reference to it does not appear until the 5th century AD when it is mentioned in the Talmud (Brachot 43.) as an animal-based fragrance. The 6th-century Greek explorer Cosmas Indicopleustes mentioned it as a product obtained from India. Soon afterwards Arab and Byzantine perfume makers began to use it, and it acquired a reputation as an aphrodisiac. Under the Abbasid Caliphate it was highly regarded, and the caliphs of Baghdad used it lavishly. In the early 9th century, Al-Kindi included it in a large number of his perfume recipes and it became one of the important luxury items brought by Arabian ships from the East


(مُ) (اِ.) مادة سیاه رنگ و خوشبویی که در ناف آهوی مشک تولید می شود.

ناف آهوی خطائی است و عربان مسک خوانند. (برهان ). فارسی به کسر میم و اهل ماوراءالنهر بضم میم خوانند و عرب مسک بجای شین

 

آنَسْتْ

آنَ+سْتْ

Ān-Ast: Comprised of two words:

آنْ

Ān: that, it, a noun for pointing at far

اسم اشاره بدور

 

ست
اَسْت

Ast: to be to come to be.

( اَ ) (فع رابطه .) سوم شخص مفرد از مصدر «اَستن » [ = هستن . ] (زمان حال فعل «بودن »): هوا روشن است .

_َست . صورتی از کلمه هست . هست . (موید الفضلاء). و آن مفرد مغایب (سوم شخص مفرد) است از مصدر استن و بدین وجه صرف میشود: استم . استی . است . استیم . استید. استند. و گاهی بتخفیف چنین آرند: ام . ای . است . ایم . اید. اند.
است ه_رگ_اه به ماقبل متصل شود همزه آن ساقط شود مانند: آمده ست و جانست و دلست . اگر حرف آخر کلمه ماقبل ، هاء غیرملفوظ باشد جایز است که همزه بجا ماند مانند: گفته است و گوینده است:
خدای جهان بر زبانم گواست
که گنج و سرای سپاهم تراست .

فردوسی

 


که
K-eh: as if , that, who, where, whether, whom, which


{موصول ، حرف ربط، ادات استفهام}
«که » از نظر لغوی به معانی کس ، کسی که ، ومرادف «الذی » و «التی » عربی و جز اینهاست و برحسب موارد استعمال گوناگون آن در دستور زبان فارسی گاه موصول و گاه حرف ربط است و گاه دلالت بر استفهام دارد:
1 – «که » موصول قسمتی از جمله را به قسمت دیگر می پیوندد و برای عاقل به کار می رود، مانند: «مردی که آمد». و غالباً پیش از آن «هر»، «ی نکره »، «این »، «آن » و «ضمایر منفصل من ، تو…» می آید. (از دستور زبان فارسی تالیف پروین گنابادی ، دیوشلی ، سال سوم ص 189) (از یادداشتهای مرحوم دهخدا)

 

آنْکِ

آنْ+کِ

Ān-ke: That which

 

بِبويَنْدْ

بِ+بويَنْدْ

Booy-and: They smell

Be-Booy-and: People smelling, so to say, to convey the Masdar (Verbal Noun) for verb smell.

بِ

Beh: letter sounding as B, appears at the very beginning of a noun and transforms the noun into a Masdar (Verbal Noun), and sometimes transforms the noun into am adjective.


(بِ) (پیش .) 1 – بر سر اسم درآید (به جای تنوین منسوب عربی ) و از آن قید سازد: بیقین = یقیناً. 2 – بر سر اسم و حاصل مصدر درآید و قید سازد: بزودی . 3 – گاه بر سر اسم درآید و آن را صفت سازد: بهوش .

 

نَهْ

Na-h: Negation, Not, no.

 

آنْکِ

آنْ+کِ

Ān-K-e: That, that which

آنْ

Ān: Noun/pronoun pointing at some afar. Cause or reason or rational for something.

Ān at the end of a word transforms it into Masdar (Verbal Noun).

 

اسم اشاره بدور، چنانکه «این » اسم اشاره به نزدیک است . ج ، آنان ، آنها.

[ په . ] (ضم .) ضمیر اشاره برای دور. مق این .

سبب و جهت و علت و مانند آن

* (پسوند) آن (‘ان ) درآخر کلمه به معنی یای مصدری است : چادردَران کردن ; یعنی چادردری کردن . و راه جامه دران نیز از این قبیل است .* و گاه افاده کثرت و استمرار کند:
در باغ بنوروز درم ریزان است
بر نارونان لحن دل انگیزان است .

منوچهری .

 

عَطّارْ

‘Attār: From the Arabic عطر on the template فَعّال  Fa’āāl  to indicate intensity in a repeated fashion.

 

بِگويَدْ

بِ+گويَدْ

Goo-yad: S/he says third person singular verb. بِ transforms it into Masdar (Verbal Noun) namely perfume-seller’s talk/claim/saying.

 

چو

چونْ

Cho: Word for being similar

{حرف اضافه}
(ادات تشبیه ) مخفف و مرادف چون است . (برهان ) (آنندراج )(فرهنگ نظام ). بمعنی مانند است . (برهان ) (شرفنامه منیری ). کلمه تشبیه و بمعنی مانند است . (از غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). بسان . بکردار. مثل:
عطات باد چو باران دل موافق خوید
نهیبت آتش و جان مخالفان پده باد.

شهید بلخی .

 

طبله عَطّارْ

Tabl-e Attār: Perfume seller’s perfume box containing perfumes or bottle of perfume


-طبل عطار و طبله عطار ; صندوقچه عطرفروشان . قوطی و جعبه عطار که در آن بوی خوش نگاه دارد:
گفت بر پرنیان ریشیده
طبل عطار شد پریشیده .

عنصری .

 

هنر نما

Hunar Namā: Pretender

 

طَبلِ غازي

طَبلِ غاز+ي

Tabl-e Ghāzi: Battle drum. ي Related-ness.

 

بُلَنْدْ آوازْ

بُلَنْدْ+ آوازْ

Buland Āvāz: Buland means high Āvāz sound or song, together indicates lound-ness.

 

ميانْ تُهي

Miyān Tuhi: Hollow. ميانْ middle part, تُهي empty void.

 

عالِمي

عالِم+ي

Ālem-i: Scholar or learned. ي Singular present entity.

 

دَرْ

Dar: in inside during about at door unto

 

جُهّالْ

Juhhāl: Intensely ignorant (Arabic).

 

صَدّيقان

صَدّيق+ان

Saddiq-ān: Saddiq is Arabic for upright or righteous.ان to make plural. (Arabic)

 

شاهدي

شاهد+ي

Shāhed-i: Beautiful man or woman, normally means beholder or witness. ي Sinular present entity.


مرد نیکوروی و خوش صورت . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). ریدک . نکل . نوخط. نوجوان . لیتک . (برهان ):
شاهدان زمانه خرد و بزرگ
دیده را یوسفند و دل را گرگ.

سنایی .


هر گروهی بر زنی و شاهدی شیفته گشته چون مرغ در دام و دستان او مانده . (بهاءالدین ولد).
خرابت کند شاهد خانه کن
برو خانه آباد گردان به زن .

سعدی .

 

مُصْحَفي

مُصْحَف+ي

Mus-haf-i: Scripture comprised of reading pages (Arabic). ي singular present entity.

 

سرا

سرایِ

سرا+یِ

Sarā: Home house.یِ Related-ness

 

زَنْديقان

زَنْديق+ان

Zandiq-ān: Apostate, disbeliever or hypocrite (Ancient Farsi). ان to make plural.

 

ي

Ending ي many usages

  1. Singular to indicate single present entity
  2. Deserved-ness, merit
  3. Masdar (Verbal Noun)
  4. Related-ness between two entities
  5. aggrandizement
  6. Amazement
  7. Establishing of an attribute
  8. Unknown

و صاحب براهین العجم «یاء» معروف را که در آخر کلمات درآید هفت گونه شمرده : 1- یاء مفرد مخاطب حاضر . 2- یای لیاقت . 3- یای مصدری . 4- یای نسبت . 5- یای تعظیم و حشمت . 6- یای تعجب . 7- یای اثبات صفت . و یاء مجهول را بر هشت قسم کرده است : 1- یای تنکیر. 2- یای وحدت . 3- یای تعظیم و تمجید. 4- یای زاید برای زیب و زینت . 5- نوعی زایددیگر در آخر «است ». 6- باز هم نوعی زاید . 7- حرف شرط و جزا. 8- یای تعجب . و صاحب آنندراج آرد: … عراقیان در محاوره ، حال جمیع حروف مجهول را معروف خوانند و یای معروف برای خطاب بود چون گفتی … و برای نسبت ، چون رومی و… یای حاصل بالمصدر، چون بزرگی … و یای لیاقت ، چون گذشتنی …ویای زایده که در آخر کلمات درآید اعم از اینکه کلمه عربی بود یا فارسی ، چون : ارمغانی و فلانی و حالی و حوری و فضولی . و یای مجهول برای تنکیر و وحدت آید… و در کَردی و گفتی برای استمرار است و یاء زیاده در آخر کلمات خواه برای کسره اضافه باشد و خواه بطور مطلق و در رساله ای نوشته … «یاء» معروف بر چند قسم است : نسبی و خطابی و مصدری و لیاقتی و متکلمی و فاعلی و مفعولی و تشبیهی … و «یاء» مجهول نیز چند قسم است … «یاء» وحدت و «یاء» تنکیر و «یاء» تخصیص و شرط و جزا و تمنا و استمراری و اظهار اضافت و تعظیم و تحقیر و زائده و «یاء» مقدار و وقایه و جمع – انتهی .
انواع «یا»های معروف :
1 – «ی » خطاب ، این «ی » به آخر افعال و رابطه جمله ها درآید و یکی از شش ضمیر متصل فاعلی یعنی م . ی . د. یم . ید. ند. باشد که بجز به افعال و رابطه فعل به کلمه دیگر نپیوندد «یاء» ضمیر هنگام اتصال به رابطه «است » بدین صورت باشد «استی » ولی هنگامی که است مخفف شود بصورت «ای ، ئی » درآید و مخصوصاً در اتصال به ضمایر منفصل : من .تو. او… چنین باشد: «توئی » یعنی تواستی یا تو هستی چنانکه «منم »، هم مخفف من استم یا من هستم است . صاحب المعجم آن را حرف ضمیر و رابطه نامیده و گوید و آن «یا»ئی است که در اواخر افعال ضمیر مخاطب باشد چنانکه رفتی و میروی و در اواخر صفات حرف رابطه باشد چنانکه تو عالمی . تو توانگری – انتهی . و آن را از حروف وصل شمرد و گوید و از حروف رابطه «یاء» حاضر چنانکه :
دوستا گر دوستی گر دشمنی
جان شیرین و جهان روشنی .

 

Acknowledgements

With thanks to Moya Carey, Curator of Islamic Collections, Chester Beatty, Dublin

© 2019-2002,  Dara O Shayda

License
https://creativecommons.org/licenses/by/4.0/